غزل مناجاتی با خداوند رحمان
تویی که از ازل بر روزگار من نظر داری از احوال خرابم در نبود خود خبر داری نمیگـیـرنـد دسـتان مرا حـتـی بـرادرها اگر یک لحظه حتی از سر من دست برداری ازین دلبستگی ها حاصلم جز زخم چیزی نیست تو تنها مرهمی هستی که بر زخمم اثر داری تو گفتی میشوم صدها قدم عاشق ترت گر که، تو تنها یک قدم در راه من با عشق، برداری ولی گم کرده راهم، بی پناهم، روسیاهم من ببین حال فقیری را که امشب پشت در داری اگر غـرق گناهم باز دلگرمم به آغوشت که از خیل گناهم عفو و رحمت بیشتر داری دل تاریک و بیدرد مرا ای مهربان محبوب! خوشا گر با نگاه روشن مهرت به درد آری امیدم تا ابـد تـنهـا به اعجاز نگـاه توست تویی که از ازل بر روزگار من نظر داری |